حس مبهم

وقتی دستای پرمهرش مثل تیشه میشه وبه ریشه وجودم میزنه توخودم میشکنم ولی دم نمیزنم وقتی زبونه

شیرینش مثل نیش مار میشه ونیشم میزنه باهرنیشش یه جای قلبم ترک میخوره وقتی محبتش باکوچکترین

حرفی مثل دادگاه میشه وقاضی تاحکم دادنش میمیرم وزنده میشممممم اخه چرا مگه گناهی دارم که 

بایدتوخودم بشکنم ولی دم نزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟